داستان: بشر به اميد زنده است و در سايه ي آن هر ناملايمي را تحمل مي كند. نور اميد و خوشبيني در همه جا مي درخشد و آواي دل انگيز آن در تمام گوش ها طنين انداز است : مايوس نشويد و به زندگي اميدوار باشيد مفهوم اين جمله را مردم و اكثريت افراد كشور در تلو عباراتي ديگر زمزمه مي كنند : مگر دنيا را چه ديدي؟ ستون به ستون فرج است مي گويند در ازمنه گذشته جوان بي گناهي به اعدام محكوم شده بود زيرا تمام امارات و قراين ظاهري بر ارتكاب جرم و جنايت او حكايت مي كرد. جوان را به سياستگاه بردند و به ستوني بستند تا حكم اعدام را اجرا كنند. طبق روال به او پيشنهاد كردند كه در اين واپسين دقايق عمر خود اگر تقاضايي داشته باشد در حدود امكان برآورده خواهد شد. محكوم بي گناه كه از همه طرف راه خلاصي را مسدود ديد نگاهي به اطراف و جوانب كرد و گفت : اگر براي شما مانعي نداشته باشد مرا به آن ستون مقابل ببنديد. درخواستش را اجابت كردند و گفتند : آياتقاضاي ديگري نداري؟ جوان بيگناه پس از لختي سكوت و تامل جواب داد : مي دانم كه زحمت شما زياد مي شود ولي ميل دارم مرا ازاين ستون باز كنيد وبه ستون ديگر ببنديد. عمله ي سياست كه تاكنون مسئول و تقاضايي به اين شكل و صورت نديده و نشنيده بودند از طرز و نحوه درخواست جوان محكوم دچار حيرت شده پرسيدند : انتقال از ستوني به ستون ديگر جز آنكه اجراي حكم را چند دقيقه به تاخير اندازد چه نفعي به حال تو دارد؟ محكوم بي گناه كه هنوز بارقه اميد در چشمانش مي درخشيد سر بلند كرد و گفت : دنيا را چه ديدي؟ ستون به ستون فرج است ! مجددا عمله سياست براي انجام آخرين درخواستش دست به كار شدند كه بر حسب اتفاق يا تصادف و يا هر طور ديگر كه محاسبه كنيم در خلال همان چند دقيقه از دور فريادي به گوش رسيد كه : دست نگهداريد, دست نگهداريد, قاتل دستگير شد. و به اين ترتيب جوان بي گناه از مرگ حتمي نجات يافت