شيخ ابوسعيد, يكبار به طوس رسيد, مردمان از شيخ خواستند كه بر منبر رود و وعظ گويد . شيخ پذيرفت . مجلس را آراستند و منبري بزرگ ساختند. از هر سو مردم مي آمدند و در جايي مي نشستند .چون شيخ بر منبر شد, كسي قرآن خواند. جمعيت , همچنان ازدحام مي كردند تا آن كه ديگر جايي براي نشستن نبود. شيخ همچنان بر منبر نشسته بود و آماده سخن . كسي برخاست و فرياد برآورد: خدايش بيامرزد هر كسي را كه از جاي خود برخيزد و يك گام فراتر آيد . شيخ چون اين بشنيد, گفت : و صلي الله علي محمد و آله اجمعين . و از منبر فرود آمد . گفتند: يا شيخ !جمعيت از دور و نزديك آمده اند تا سخن تو بشنوند تو ترك منبر مي گويي ؟ گفت : هر چه ما مي خواستيم كه بگوييم و آنچه پيامبران گفتند, همه را آن مرد به صداي بلند گفت . مگر جز اين است كه همه كتب آسماني و رسالت پيامبران و سخن واعظان , براي اين است كه مردم , يك گام پيش نهند؟ آن روز, بيش از اين نگفت . (58)