آورده اند كه مدتي شيخ ابوسعيد و يارانش , سخت فقير شدند و وام بسيار بر گردن داشتند . شيخ به اصحاب گفت : آماده شويد كه به نيشابور رويم تا در آن جا ابوالفضل فراتي , وام ما را بگزارد . چون خبر به ابوالفضل رسيد, به استقبال شيخ و يارانش شتافت و سه روز تمام در خانه خود, از آنان پذيرايي كرد . روز چهارم , پيش از آن كه ابوسعيد, چيزي بگويد يا اشاره اي كند, پانصد دينار به وي داد تا قرض خود بدهد. دويست دينار ديگر نيز افزود تا در راه , زاد و توشه داشته باشند.
ابوسعيد به ابوالفضل فراتي گفت : تو را چه دعايي كنم ؟ گفت : خود داني . شيخ گفت : خواهي كه از خدا بخواهم كه دنيا را از تو بگيرد تا بدان مشغول نشوي ؟ فراتي گفت : نه يا شيخ زيرا اگر من را مال نبود, تو بدين جا نمي آمدي و نمي آسودي و وام خود نمي گزاردي . شيخ گفت : خدايا!او را به دنيا باز مگذار و دنيا را زاد راه او گردان نه وبال او . (95)