سعدي (690 606 ه .ق ) در كتاب گلستان , خاطرات زيبايي از دوران جواني و كودكي خود نقل مي كند كه گاه بسيار نكته آموز و دل انگيز است . در يكي از اين خاطرات مي گويد:
ياد دارم كه در ايام كودكي , اهل عبادت بودم و شب ها بر مي خاستم و نماز مي گزاردم و به زهد و تقوا, رغبت بسيار داشتم .شبي در خدمت پدر رحمة الله عليه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامي را بر كنار گرفته , مي خواندم . در آن حال ديدم كه همه آنان كه گرد ما هستند, خوابيده اند . پدر را گفتم : از اينان كسي سر بر نمي دارد كه نمازي بخواند. خواب غفلت , چنان اينان را برده است كه گويي نخفته اند, بلكه مرده اند . پدر گفت : تو نيز اگر مي خفتي , بهتر از آن بود كه در پوستين خلق افتي (163) و عيب آنان گويي و برخود ببالي . (164)