داستانهاي زيادي در مورد سكه هايي كه كنار راه افتاده اند , وجود دارد , اين كه هدايايي از طرف فرشتگان بوده و شانس مي آورند و غيره , اما اين اولين باري بود كه داستاني را به اين شكل , كه چيزي براي فكر كردن به تو مي دهد , مي شنيدم.
چند سال پيش يكي از دوستان من به اتفاق همسرش, به منزل كارفرماي همسرش دعوت شدند, دوست من , آرلن , درباره ميهماني آخر هفته كمي مضطرب به نظر مي رسيد. رئيس همسرش بسيار ثروتمند بود با منزلي زيبا بر روي رودخانه و اتومبيلهايي كه هر يك به تنهايي به اندازه منزل او مي ارزيد.
روز اول به خوبي سپري شد و آرلن از اينكه فرصت نادري بدست آورده بود تا درون زندگي افراد بسيار ثروتمند را ببيند , خوشحال بود,
كارفرماي همسرش به عنوان ميزبان بسيار بخشنده بود , او آنها را به بهترين رستورانها مي برد و آرلن مي دانست كه او هرگز اين فرصت را نخواهد داشت كه از اين زياده روي ها انجام دهد, پس بسيار از خود پذيرايي مي كرد.
عصر يكي از آن روزها آنها در حال ورود به يك رستوران منحصر به فرد بودند , رئيس كمي جلوتر از آرلن و همسرش حركت مي كرد, ناگهان ايستاد و براي مدتي در سكوت به پائين نگاه كرد.
آرلن , همانطوري كه از كنار او مي گذشت با كمال تعجب ديد كه روي زمين چيزي غير از يك سكه يك سنتي تيره شده كه يك نفر آن را انداخته بود وجود ندارد , مرد در سكوت خم شد , سكه را از روي زمين برداشته و آن را بالا نگاه داشت , لبخند زد و سپس آن را مانند ثروت بزرگي در جيبش قرار داد, چقدر مضحك , اين مرد چه نيازي به داشتن اين يك سنتي دارد؟
چرا او حتي بايد وقت گذاشته , كه بايستد و آن را بردارد؟ در طول شام اين فكر آرلن آزار مي داد , سرانجام نتوانست بيشتر تحمل كند , ناگهان به ياد آور كه دخترش كلكسيون سكه داشت , به خاطر همين از رئيسش خواست كه در صورت امكان سكه اي را كه يافته بود , به او بدهد.
مرد با لبخند دست در جيب برد , سكه مورد نظر را يافته و آن را بيرون آورد و به آرلن داد تا ببيند , او يك سنتي هاي زيادي را پيشتر از اين ديده بود , نكته اين يكي كجا بود ؟ از او در مورد اين سكه و علت توجهش سوال كرد , مرد گفت :"به آن نگاه كن و بخوان كه چه مي گويد؟"
او خواند :"ايالات متحده آمريكا"
"نه , نه , آن ادامه اش را بخوان"
"يك سنت؟"
"ادامه بده"
" به خدايي كه ايمان داريم؟(IN GOD WE TRUST)"
"بله"
"و اگر من به خداوند ايمان دارم , نام او مقدس است حتي بر روي يك سكه , هر گاه كه من سكه اي را پيدا مي كنم آن نوشته را مي بينم , چيزي كه روي تمام سكه هاي آمريكا نوشته شده است اما گويا كه ما هرگز متوجه اين نمي شويم , خداوند يك پيام درست پيش پاي من مي اندازد تا به من بگويد كه به او اعتماد نمايم , من كي هستم كه از آن بگذرم؟"
"هنگامي كه من سكه اي را مي بينم , دعا مي كنم , مي ايستم تا ببينم كه آيا در آن لحظه ايمانم به خداست , سكه را بر مي دارم به عنوان پاسخي به خداوند كه آري به او اعتماد دارم , من آن را مانند طلا گرامي مي دارم و فكر مي كنم كه آن راهي است كه خداوند براي گفتگو با من آغاز كرده است, من خوش شانس هستم و خداوند صبور و سكه ها فراوان."
امروز هنگامي كه براي خريد بيرون رفته بودم , يك سكه يك سنتي را در كنار پياده رو يافتم , ايستادم و آن را برداشته و فهميدم كه من درباره چيزهايي كه نمي تونم تغيير دهم , نگران و كج خلق بوده ام , كلمات آن را خواندم , به خداوندي كه ايمان داريم و خنديدم...
بله! خداوندا! اين پيام را دريافت كردم , در ماههاي قبلي تعداد كمي يك سنتي پيدا كرده بودم , اما پس از آن سكه ها فراوانند و خداوند بخشنده!