پس از شهادت علي عليه السلام برادرش عقيل وارد دربار معاويه شد, معاويه از عقيل داستان آهن گداخته را پرسيد, عقيل از يادآوري برادري مانند علي عليه السلام قطره هاي اشك از ديده فرو ريخت , سپس گفت :
معاويه ! نخست داستان ديگري از برادرم علي نقل مي كنم آنگاه از آنچه پرسيدي سخن مي گويم .
روزي مهماني به امام حسين عليه السلام وارد شد. حضرت براي پذيرايي او يك درهم وام گرفت . چون خورشتي نداشت از خادمشان , قنبر, خواست يكي از مشك هاي عسل را كه از يمن آورده بودند باز كند, قنبر اطاعت كرد, حسين عليه السلام يك ظرف عسل از آن برداشت و مهمانش را با نان و عسل پذيرايي نمود.
هنگامي كه علي عليه السلام خواست عسل را ميان مسلمانان تقسيم كند, ديد دهانه مشك باز شده است . فرمود:
- قنبر! دهانه اين مشك عسل باز شده و به آن دست خورده است .
قنبر عرض كرد:
بلي , درست است . سپس جريان حسين عليه السلام را بيان نمود.
امام سخت خشمگين شد, دستور داد حسين را آوردند شلاق را بلند كرد او را بزند حسين عليه السلام عرض كرد:
به حق عمويم جعفر از من بگذر! هرگاه امام را به حق برادرش جعفر طيار قسم مي دادند غضبش فرو مي نشست . امام آرام گرفت و فرزندش حسين را بخشيد.
سپس فرمود:
چرا پيش از آن كه عسل ميان مسلمانان تقسيم گردد به آن دست زدي ؟
عرض كرد:
پدر جان ! ما در آن سهمي داريم , من به عنوان قرض برداشتم وقتي كه سهم ما را داديد قرضم را ادا مي كنم .
حضرت فرمود:
فرزندم ! اگر چه تو هم سهمي در آن داريد ولي نبايد قبل از آن كه حق مسلمانان داده شود از آن برداري .
آنگاه فرمود:
اگر نديده بودم پيغمبر خدا دندانهاي پيشين تو را مي بوسيد به خاطر پيش دستي از مسلمانان تو را كتك زده , شكنجه مي كردم . پس از آن يك درهم به قنبر داد تا با آن از بهترين عسل خريده به جاي آن بگذارد.
عقيل مي گويد:
گو اين كه دست علي را مي بينم دهانه مشك عسل را باز كرده و قنبر عسل خريداري شده را در آن مي ريزد. سپس دهانه مشك را جمع كرد و بست و با حال گريه عرض كرد:
((اللهم اغفر لحسين فانه لم يعلم )):
بار خدايا! حسين را ببخش و از تقصيرات وي در گذر كه توجه نداشت .(25)
معاويه گفت :
سخن از فضايل شخصي گفتي كه كسي توان انكار آن را ندارد. خداوند رحمت كند ابوالحسن را حقا بر گذشتگان سبقت گرفت و آيندگان نيز ناتوانند مانند او عمل كنند.
اكنون داستان آهن گداخته را بگو! (26)