چندي پيش در نشريه ي با لتيمورسان (Baltimore Sun) مقاله اي تكان دهنده و جالبي خواندم با عنوان پسري با ديد غير عادي !
اين مقاله در مورد پسر جواني به نام كالوين استنلي بود كه دوچرخه سواري مي كرد, بيس بال بازي مي كرد, به مدرسه مي رفت و تمام كارهاي معمول پسر بچه هاي يازده ساله را انجام مي داد , اما نابينا بود!!
چه گونه اين پسر بچه مي توانست كارهايي را انجام دهد كه اگر بسياري افراد جاي او بودند , تسليم مي شدند و يا زندگي را با غم و اندوه مي گذرانند؟
هنگامي كه مقاله را تا انتها خواندم متوجه شدم مادر كالوين در زمينه ي بازسازي چهارچوب هاي ذهني استاد است . او تمام تجاربي را كه ديگران به عنوان محدوديت تلقي مي كردند, در ذهن كالوين به شكل مزيت معنا
كرده بود در ذيل نقلي از گفتگوي كالوين با مادرش آورده شده است:
مادر كالوين روزي را به ياد مي آورد كه پسرش از او پرسيد چرا نابيناست . او توضيح داد: تو نابينا به دنيا آمده اي و كسي گناهي ندارد. پسرش پرسيد: چرا فقط براي من چنين اتفاقي افتاد؟ مادر كالوين گفت : چرايش را نمي دانم شايد مصلحتي در اين كار بوده.
سپس پسرش را مي نشاند و مي گويد: كالوين , تو مي بيني , تو از دست هايت به جاي چشم هايت استفاده مي كني . و به خاطر داشته باش كاري نيست كه تو نتواني انجام بدهي.
روزي كالوين از اين كه هيچگاه نمي تواند چهره ي مادرش را ببيند , بسيار غمگين و ناراحت بود . اما خانم استنلي مي دانست بايد به تنها فرزندش چه بگويد . به او گفت : كالوين تو مي تواني چهره ي من را ببيني . مي تواني
چهره ي من را با دست هايت و با گوش كردن به صدايم ببيني . تو مي داني حتي بهتر از كساني كه بينا هستند من را ببيني.
در مقاله توضيح داده شده كه كالوين با اعتقاد و ايمان به مادرش زندگي پربارش را طي مي كند . اينك او مي خواهد يك برنامه نويس كامپيوتر شود و روزي براي افراد نابينا برنامه هاي كامپيوتري طراحي كند.
تجسم همه چيز است پيش نمايشي است از جاذبه هاي آينده زندگي.
آلبرت اينشتن