يكي عيالوار بود و سخت در رنج . چاره درد خود را در آن ديد كه نزد صاحب دلي رود و از او خواهد كه وي را دعا گويد تا به بركت دعاي او, در زندگاني اش گشايش آيد.
نزد بشر حافي رفت و گفت :اي بشر!تو مرد خدايي , مرا دعايي كن كه مردي عيالوارم و هيچ چيز در بساط ندارم .
بشر گفت : اي مرد!آن هنگام كه زن و فرزندان تو از تو نان خواهند و آب خواهند و لباس خواهند و تو از برآوردن حاجات آنان درماندي , در آن حال تو مرا دعا كن كه دعاي تو در آن وقت از دعاي من فاضل تر و به اجابت نزديك تر است . مگر نه آن كه در آن حال , كشتي دل خويش در درياي درد و اندوه , در تلاطم مي بيني و هيچ ساحل نجات پيش رو نمي بيني ؟ هر كه در اين حال باشد, دعايش به اجابت سزاوارتر است . (111)