مرحوم علامه مجلسي- رضوان الله عليه- در كتاب بحارالانوار ضمن حديثي
مفصل و طولاني, از مفضل بن عمر از حضرت امام جعفرصادق عليه السلام, جريان خروج سيدحسني, و شرح قتل و كشتار عجيبي كه بفرمان وي, براي بيرون راندن لشكريان سفياني و پاك نمودن سرزمين مقدس ايران از لوث وجود ظلمه و ستمگران انجام مي شود, چنين آورده است:
ثم يخرج الحسني الفتي الصبيح الذي نحو الديلم! يصيح بصوت له فصيح يا آل أحمد أجيبوا الملهوف, و المنادي من حول الضريح, فتجيبه كنوز الله بالطالقان, كنوز واي كنوز ليست من فضة و لا ذهب, بل هي رجال كزبر الحديد, علي البراذين الشهب, بأيديهم الحراب, و لم يزل يقتل الظلمة حتي يرد الكوفة و قد صفا أكثر الأرض فيجعلها له معقلا. فيتصل به و بأصحابه خبر المهدي عليه السلام, و يقولون: يابن رسول الله من هذا الذي قد نزل بساحتنا, فيقول: أخرجوا بنا اليه حتي ننظر من هو؟ و ما يريد؟ و هو والله يعلم انه المهدي, و انه ليعرفه, ولم يرد بذلك الأمر الا ليعرف أصحابه من هو؟ " 1 ".
آنگاه سيدحسني آن جوانمرد زيبا روي (خوش سيما و خوش قيافه) كه از طرف سرزمين ديلم, يعني: از قزوين تا گيلان, پيدا مي شود, قيام مي كند و به آواز بلند و صداي رسا كه همه ي مردم بشنوند فرياد برمي آورد كه اي آل احمد (اي سادات و اي علماي مسلمانان) محزون, و مضطر بي چاره اي را كه از شما ياري مي طلبد اجابت كنيد: و اين منادي و فرياد برآورنده در اطراف ضريح فرياد خواهد كرد.
پس گنجهاي خدا از طالقان او را اجابت خواهند نمود, آنها گنجهائي هستند و چه گنجهائي!!! اين گنجها از نقره و طلا نيست!! بلكه دلير مرداني هستند كه مانند پاره هاي آهنند, بر مركبهاي جنگي بسيار سخت تيره رنگ (سفيد متمايل به سياهي يا زرد متمايل به سياه) سوار, و همه مكمل و مسلح اسلحه ها در دست دارند و پي در پي ستمگران را ميكشند تا آنكه وارد كوفه مي شوند, و بيشتر روي زمين, يعني: سرزمين ايران را از وجود ظلمه پاك خواهد نمود, تا آنكه كوفه را محل اقامت و پايگاه نظامي خويش قرار خواهد داد.
پس چون كوفه را محل اقامت خود قرار داد, خبر ظهور حضرت مهدي عليه السلام به او
◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►
پاورقي
1- بحارالانوار, ج 53, ص 16-15
◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►
مي رسد: در اين وقت اصحابش به او عرضه مي دارند يابن رسول الله اين چه كسي است كه در قلمرو ما فرود آمده است؟ سيد حسني, در جواب اصحاب خود مي گويد: بيائيد با هم برويم و ببينيم كه اين مرد كيست و چه مي خواهد. بخدا قسم كه خود او مي داند كه او مهدي آل محمد صلي الله عليه و آله است و بخوبي او را مي شناسد ولي مقصودش از اين حرف آن است كه حقيقت آن حضرت را بر اصحاب خود آشكار ساخته و حضرتش را به پيروان خود بشناساند كه او چه كسي است.
آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود: پس سيدحسني بيرون ميآيد و به آن حضرت مي گويد: اگر تو راست مي گوئي كه مهدي آل محمد صلي الله عليه و آله هستي پس عصاي جدت پيغمبر, انگشتر, و برد, و زره او كه موسوم به فاضل است, و عمامه مباركش كه آنرا سحاب مي ناميدند, و اسبش كه (يربوع) نام داشت, و شترش كه آنرا (عضباء) مي گفتند, و قاطرش كه نام او (دلدل) بود, و حمارش كه آنرا (يعفور) مي ناميدند, و اسب اصيلش كه بنام (براق) بود و هم چنين (مصحف) و قرآني كه اميرالمؤمنين عليه السلام آنرا جمع آوري كرده بود, كجاست؟
پس حضرت مهدي عليه السلام همه ي آنها را مي آورد و به سيدحسني نشان مي دهد و آنگاه عصاي پيغبر را ميگيرد و به سنگ سختي مي زند و (عصا) ناگهان مانند درخت سبز مي شود, و شاخه و ساقه مي آورد, و مقصود سيدحسني از اين درخواست آنست كه بزرگواري مهدي عليه السلام را به اصحاب خود نشان دهد تا حاضر شوند با آن حضرت بيعت نمايند.
سپس سيدحسني وقتي كه آن كرامت و بزرگواري را از مهدي عليه السلام ديده مي گويد: الله اكبر, يابن رسول الله دست مباركتان را بدهيد تا با شما بيعت كنيم, پس مهدي عليه السلام دست خود را دراز كرده و نخست سيدحسني, و سپس ساير لشكرياني كه با حسني هستند با حضرت, بيعت مي كنند مگر چهل هزار نفر كه قرآنهائي با خود دارند و به زيديه معروفند كه اين عده از بيعت نمودن با حضرت خودداري مي ورزند و مي گويند: اين كار جز يك سحر بزرگ چيز ديگري نيست.
و با اين حرف دو لشكر بجان هم مي افتند, و حضرت مهدي عليه السلام بطرف طايفه منحرفه (زيديه) مي آيد و آنها را موعظه و نصحيت مي نمايد و ايشان را دعوت به آرامش
و پذيرش حق مي نمايد و تا سه روز به آنها مهلت مي دهد ولي موعظه و نصيحت آن حضرت در آنها اثر نمي كند و بر سركشي و كفر خود مي افزايند, و حضرت مهدي عليه السلام هم به ناچار فرمان قتل همه را صادر مي كند و همگي آنها كشته مي شوند.
و آنگاه حضرت به اصحاب خود مي فرمايد: قرآنهاي آنها را برنداريد و بگذاريد تا باعث حسرت آنها گردد, همانگونه كه آنرا تبديل كردند و تغيير دادند و مطابق آنچه در آن بود عمل نكردند . " 1 ".
مرحوم سيد نعمةالله جزائري -عليه الرحمه- متوفاي سال 1112 هجري, معاصر علامه ي مجلسي - رحمة الله عليه- حديث مفضل را بصورت مفصل تري نقل كرده است كه چون حاوي نكاتي جالب و برجسته, و داراي مطالب بيشتري است لهذا قسمتي از متن عربي حديث را كه بسيار حساس, و مربوط به سيدحسني و حركت او بسوي كوفه و قتل و كشتار متجاوزين است در اينجا مي آوريم, و ترجمه ي باقي حديث را به دنبال آن تا آخر حديث نقل مي نمائيم.
اين مرد دانشمند در كتاب الانوارالنعمانيه حديث مفضل را درباره ي خروج سيدحسني از امام صادق عليه السلام چنين آورده است:
ثم يخرج الفتي الصبيح و هو الحسني من نحو الديلم و قزوين, فيصيح بصوت له فصيح يا آل محمد أجيبوا الملهوف, فتجيبه كنوز الطالقان, و لا كنوز من ذهب و لا من فضة بل هي رجال كزبر الحديد, لكأني أنظر اليهم علي البرازين الشهب بأيديهم الحراب يتعاوون شوقا الي الحرب كما تتعاو الذئاب, أميرهم رجل من بني تميم, يقال له شعيب بن صالح, فيقبل الحسني فيهم و وجهه كدائرة القمر فيأتي علي الظلمة و يقتلهم حتي يرد الكوفة, و قد جمع بها أكثر أهل الأرض .سپس آن جوانمرد خوشرو (نيكو منظر و خوش سيما) قيام مي كند, و او حسني است قيام او از جانب ديلم و قزوين است, به آواز بلند و صداي رسا كه همه ي مردم بشنوند فرياد برمي آورد, اي آل محمد غمگين محزون و مضطر بي چاره اي را كه از شما ياري مي طلبد, اجابت كنيد, پس گنجهاي طالقان او را اجابت
◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►
پاورقي
1- بحارالانوار, ج 53, ص 16-15
◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►
مي نمايند, اين گنجها از طلا و نقره نيست بلكه دلير مرداني هستند كه مانند پاره هاي آهنند.
گويا من هم اكنون آنها را مي نگرم كه بر وسائط نقليه ي جنگي بسيار سخت و قوي " 1 " سوارند و همه مكمل و مسلح, اسلحه ها و ابزار جنگي خود در دست دارند (و در وقت حمله) همچنانكه گرگها فرياد برمي آورند, از شدت شوق, و اشتياق به جنگ, فرياد مي زنند, و فرمانرواي آنان مردي از بني تميم است كه به او (شعيب بن صالح) مي گويند.
و حسني در ميان ايشان (بدشمن) رومي آورد مانند دائره ي قمر (قرص ماه) پس آثار ظلم را دنبال, و ستمگران (متجاوز) را تعقيب مي نمايد و آنها را بقتل مي رساند, و به پيش مي رود تا اينكه وارد كوفه مي شود, و اين در وقتي است كه بيشتر اهل زمين در آنجا جمع شده باشند.
آنگاه خبر ظهور مهدي عليه السلام به سيدحسني و يارانش مي رسد عرضه مي دارند يابن رسول الله اين كيست؟ كه به قلمرو ما فرود آمده است, حسني مي گويد: بيائيد با هم برويم و به بينيم او كيست, و چه مي خواهد, و بخدا قسم كه خود او مي داند كه او حضرت مهدي عليه السلام است و بخوبي او را مي شناسد.
پس حسني به راه مي افتد و در حالي كه چهار هزار نفر كه قرآنها در گردن و عباهاي پشمينه بر دوش دارند و شمشيرها و اسلحه هاي خود را حمايل كرده و در پيشاپيش او حركت مي كنند, مي رود تا اينكه نزديك لشكريان مهدي عليه السلام مي رسد و مي گويد: از اين مرد بپرسيد كه او چه كسي است؟ و چه مطلبي دارد؟ آنگاه يكي از ياران او بطرف لشكريان مهدي عليه السلام مي رود و مي گويد: اي لشكرياني كه مابين ما حائل شده ايد خداوند شما را زنده نگهدارد شما چه كساني هستيد؟ و بزرگ شما كيست؟ و چه مي خواهيد؟ آنگاه ياران مهدي عليه السلام مي گويند اين مرد مهدي آل محمد صلي الله عليه و آله است و ما ياوران او از جن و انس و ملائكه هستيم.
سپس سيدحسني مي گويد: پس بين من و امير خود خلوت كنيد, و ما را تنها بگذاريد. آنگاه مهدي عليه السلام بسوي او بيرون مي آيد و دو نفري در ميان دو لشكر
◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►
پاورقي
1- عين تعبير حديث است به كتب لغت مانند نهايه ابن اثير و لسان العرب ماده (شهب) رجوع شود
◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄◄►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►►
مي ايستند و حسني, عرضه مي دارد: اگر تو مهدي آل محمد صلي الله عليه و آله هستي پس عصاي جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و انگشتر, و (برد) و زره و عمامه ي او سحاب و اسب او, و شترش (غضباء) و قاطرش (دلدل) و حمارش (يعفور) و نجيبش (براق) و تاج آن حضرت و همچنين قرآني كه اميرالمؤمنين عليه السلام بدون تغيير و تبديل آنرا جمع آوري نموده بود كجاست؟ پس مهدي عليه السلام تمام آن اشياء را حاضر نموده و همه ي آنها را به سيدحسني نشان مي دهد.
سپس امام صادق عليه السلام فرمود: و حضرت مهدي عليه السلام (خورجيني) بيرون مي آورد كه تمام مواريث انبياء (حتي عصاي آدم و نوح, و تركه ي هود و صالح, و مجمع ابراهيم, و صاع يوسف و كيل و ترازوي شعيب, و عصا و تابوت موسي (كه در آن ماترك و باقيمانده ي آنچه را كه آل موسي هارون داشتند و ملائكه آنرا برمي داشتند و زره داوود, و عصا و تاج و انگشتر سليمان, و رحل عيسي عليه السلام و ميراث تمام پيامبران) در آن خورجين خواهد بود.
آنگاه مهدي عليه السلام عصا را مي گيرد و آنرا بر بالاي سنگ سختي نصب مي كند و آن عصا فورا درخت بزرگي مي شود بطوريكه بر تمام لشكريان حاضر سايه مي افكند, در آنوقت سيدحسني مي گويد: الله اكبر, يابن رسول الله دست خود را دراز كنيد تا با شما بيعت كنم, پس سيدحسني, و تمام لشكريان او با آن حضرت بيعت مي نمايند, مگر چهار هزار نفر كه قرآنهائي در گردن دارند و عباهاي پشمينه پوشيده اند و معروف به زيديه مي باشند, كه اين عده از بيعت با حضرت امتناع مي ورزند, و مي گويند: اين كار جز يك سحر بزرگ چيز ديگري نيست, و با اين حرف دو لشكر بجان هم مي افتند, و حضرت مهدي عليه السلام بطرف گروه منحرف (زيديه) مي رود و آنها را موعظه و نصيحت مي نمايد و تا سه روز به ايشان مهلت مي دهد, ولي موعظه و نصيحت آن حضرت در آنها اثر نمي كند, و آنان بر دوري و طغيان و سركشي خود مي افزايند. و حضرت مهدي عليه السلام هم بناچار, فرمان قتل همگي آنها را صادر مي كند. آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود: گويا من هم اكنون به آنها نظر مي افكنم كه گوئي همگي كشته شده و در خون خود غلطيده اند, و قرآنها نيز بخون آنها آغشته شده است, پس يكي از اصحاب آن حضرت مي آيد تا قرآنها را بردارد ولي حضرت مهدي عليه السلام به او مي فرمايد: اين قرآنها را
بحال خود واگذاريد, و بگذاريد تا موجب حسرت آنها باشد, همچنانكه آنرا تبديل كردند, و تغيير دادند, و تحريفش نمودند و به آنچه از احكام خدا در آن بود, عمل نكردند. " 1 "